×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

هر چی بدونی بازم کمه

doostboy irani

يك آدم خوش شانس

از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به اين دنيا نمي رسيد.

از همون اول كم نياوردم، با ضربه دكتر چنان گريه اي كردم كه فهميد جواب هاي، هوي است.

هيچ وقت نذاشتم هيچ چيز شكستم بدهد، پي در پي شير مي خوردم و به درد دلم توجه نمي كردم!

اين شد كه وقتي رفتم مدرسه از هم سن و سالهاي خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب مي بردند.

هيچ وقت درس نمي خوندم، هر وقت نوبت من مي شد كه برم پاي تخته زنگ مي خورد. هر صفحه اي از كتاب رو هم كه باز مي كردم جواب سوالي بود كه معلمم از من مي پرسيد.

اين بود كه سال سوم، چهارم دبيرستان كه بودم، معلمم كه من رو نابغه مي دانست منو فرستاد المپياد رياضي!

تو المپياد مدال طلا بردم! آخه ورقم گم شده بود و يكي از ورقها بي اسم بود منم گفتم يادم رفته بود اسممو بنويسم!

بدون كنكور وارد دانشگاه شدم هنوز يك ترم نگذشته بود كه توي راهروي دانشگاه يه دسته عينك پيدا كردم ، اومدم بشكنمش كه خانومي سراسيمه خودش رو به من رسوند و از اين كه دسته عينكش رو پيدا كرده بودم حسابي تشكر كرد و گفت نيازي به صاف كردنش نيست زحمت نكشيد اين شد كه هر وقت چيزي از زمين بر مي داشتم ، يهو جلوم سبز مي شد و از اين كه گمشده اش رو پيدا كردم حسابي تشكر مي كرد.

بعدا توي دانشگاه پيچيد دختر رئيس دانشگاه، عاشق ناجي اش شده، تازه فهميدم كه اون دختر كيه و اون ناجي كيه!

يك روز كه براي روز معلم براي يكي از استادام گل برده بودم يكي از بچه ها دسته گلم رو از پنجره شوت كرد بيرون، منم سرك كشيدم ببينم كجاست كه ديدم افتاده تو بغل اون دختره! خلاصه اين شد ماجراي خواستگاري ما و الان هم استاد شمام! كسي سوالي نداره
دوشنبه 7 اردیبهشت 1388 - 4:52:38 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

27804 بازدید

27 بازدید امروز

8 بازدید دیروز

55 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements